بازنشستگان ، گنجینه های گرانبها یا فراموش شدگان
آقای کریمی وآقای زند از بازنشستگان بانک با جعبه ای شیرینی وارد محل کارم - دایره انتشارات - می شوند تمامی همکاران به احترام آنها بر می خیزند و با رویی خوش با آنها به گفتگو می نشینند . هر کس از دری سخن می گوید یکی از مسافرتش ، دیگری از مزایای جدیدی که برای بازنشستگان در نظر گرفته شده و آن یکی از انقلاب بحرین صحبت می کند.
حرف ها به سیاست های درون سازمانی و عملکرد رییس جدید روابط عمومی و دیدگاهش به نشریه می رسد و در پایان به مانند برخی از نشست های خودمانی بحث به تحلیل سیاست و مدیریت مدیر عامل بانک مسکن می انجامد. در این بین کریمی به طرز برخورد با بازنشستگان و مدیریت ایده ال و مثال زدنی آقای اهری -مدیر عامل بانک مسکن در سالهای ۱۳۵۲ اشاره می کند .
....آخر ماه که می شود می دانم که طبق عادت تعدادی از بازنشستگان به دیدن ما می آیند .
در ابتدا دلیل حضور آنها و تمایلشان برای گفتگو و یافتن گوشی شنوا را درک نمی کردم و حتی بعضی مواقع این بازدیدها برای من و بقیه همکاران در محل کار چندان خوشایند نبود اما وقتی این ارتباط نزدیک و نزدیک تر شد فهمیدم تمامی وجودشان به بانک گره خورده و چه خاطرات گرانبها و شنیدنی را به همراه دارند .
احساس وابستگی آنها به بانک از عمق وجودشان را می توان کاملا حس کرد ، وقتی کمی به آنها توجه می شود اشک در چشمانشان حلقه زده و حاضرند هر چه در توان دارند برای کمک به مجموعه به کار گیرند.
وقتی پای درددلشان می نشینم سخن از بی معرفتی دوستانشان در محل کار و فراموش شدنشان از سوی بانک به میان می آید .کسی که چند صباحی پیش در محل کارش بهترین بوده ، امروز در همان مکان مورد بی اعتنایی قرار گرفته و برخی از او روی بر می گردانند.
احساس غریبی وجودشان را احاطه کرده از یک سو خود را عضوی از مجموعه احساس می کنند و از سوی دیگر از طرز نگاه های همکاران دلخورند. برایم این سوال پیش می آید که چرا چنین احساسی در آنها به وجود آمده ؟ ما که مدام بر اساس سنت و آیینمان دم از احترام به بزرگان و استفاده از تجارب آنها می زنیم چرا به رفتار خودمان توجه نمی کنیم ؟
.... در همین لحظه آقای کریمی گفت : خانم شهریاری ظاهرا اینجا نیستید . خندیدم و عذر خواهی کردم . گفتیم و درس گرفتیم از آنچه در این دیدار گفته شد، میزان شادمانی و دلخوشی آنها بیش از پیش ما را خوشحال می کرد، در همین لحظه و در خیالم کمی به دوردست البته نه سالهای خیلی دور نگاه کردم و دیدم وقتی از پله های ساختمان بالا می آیم هیچ چهره ای برایم آشنا نیست . آیا ان روز کسی حوصله گفتن جواب سلام مرا دارد؟